چه به سرمون اومد ؟ از رویاهای نوجوانی مون، رانندگی تو بارون، از عاشقِ "کایو" شدن، تا خیره نگاه کردن به دخترِ همسایه ویلای بابلسر، از شبها پشتِ دستهِ سینه زنی راه افتادن و با امیر راجع به "فلسفه دین و جایگاهش به عنوانِ نیازِ بشرِ امروز" حرف زدن، از با هزار ترس " I LOVE YOU " رو نوشتن با شابلون و دادن به دستِ دخترِ همسایه و از خجالت فرار کردن، از هر شب گوش دادنِ به " آوای موسیقی رادیو آمریکا - سلامِ گرم و صمیمی ما در این یکشنبه گرم و آفتابی Washington DC به شما بچههای خوب و نازنینِ تهران " و بلافاصله آژیر قرمز، و پناهگاه،و ضّد هوایی، و بمب، و هنوز عاشق کایو موندن، و عشق رو در افسانه بایگانِ سربداران دیدن و ستاره ابو علی سینا، در خاطراتِ تو دیدن، در رومئو و ژولیت " Richard Clayderman " دیدن، همون شد که هامون شدیم، سر گشته، شوریده سر، چه به سرمون اومد ؟ میخوام برگردم، به ۱۳۶۳، به قبل، قبل از تاریکی فراز اوکلند - تیر ماه ۱۳۹۲
Posted on: Sun, 14 Jul 2013 11:36:23 +0000
Recently Viewed Topics
© 2015