حاشیه های زندگی یک خانه به - TopicsExpress



          

حاشیه های زندگی یک خانه به دوش؛ چهارسال سربازان گمنام نوشته اند که من در لندن هستم ولی من تازه ازدهکده ام در آکسفورد به لندن کوچ کردم، یعنی چهار سال طول کشید تا یک خبر دروغ شان راست شود. این از این. خانه ای پیدا کرده ام که هنوز اینترنت ندارد. نشسته ام در کافه ای حوالی خانه ام و اولین برنامه خبرساز را جایی خارج از دهکده ، وسطِ یک شهرِ شلوغ می سازم. لندنی ها واقعا چطور می توانند این همه سرعت و شتابِ آدم هایی که از کنار هم رد می شوند و اصلا به هم نگاه هم نمی کنند را تاب بیاورند؟ «من از تصورِ بیگانگی این همه صورت می ترسم»..همه به هم تنه می زنند و بعد از گفتن یک «ساری» لبخندی جاری بر لب های شان و انگار نه انگار...واقعیت این است که آکسفورد اصلا مترو نداشت که یکهو در ِ قطارش باز شود و این همه آدم یکجا بریزند بیرون و هی بخورند به هم. اینجا زندگی در مترو خودش یک کلاسِ درسِ جدی می خواهد. نفسِ آدم تنگی می کند و تنها دلخوشی ام نگاه کردن به صورتِ آدم هایی است که هر کدام شان از یک جای جهان به لندن آمده اند. در یک اتوبوس گاهی همه زبان های زنده دنیا را می شنوم به جز انگلیسی....اصلا انگار من توی این چهار سال رسما در قمیکلا زندگی می کردم تازه دارم احساس می کنم که آمدم «خارج»....لندن خودِ «خارج» است ولی برای من بزرگ است. در ضمن به محضِ ورودم به لندن یک بنگاهی هزار و دویست پوندم را گرفت و دو روز بعد که گفتم نظرم عوض شد و نمی توانم این اجاره سنگین را بپردازم، گفتند از اول چرا حساب و کتاب نکردی و گفتم قرار بود با دوستی زندگی کنم که خلاصه نشد و حالا این خانه را نمی خواهم آنها دیگر آن هزار و دویست پوند را به من برنمی گردانند...هرچه هم می گویم تمام مدارک بانکی ام که دست شماست می توانید با دقت ببینید که در آمدم برخلافِ هیاهویم خیلی کم است و اصلا نمی توانم آن خانه را تنهایی اجاره کنم، آنها هم گوش نمی کنند و پولم را پس نمی دهند. حتی یک بخشی از آن را؟ یعنی هیچ؟ ایرانی هم هستند. خلاصه خیلی دلخور شدم و یک کم هم برای پولم حرص خوردم بعد گفتم خب آدم می افتد می میرد...خلاصه برادرم می گفت اگر خاتمی هر نه روز یک بحران داشت، مسیح هر روز نه بحران دارد. البته یارم منصف تر است و معتقد است که من هر روز سه بحرانِ جدید دارم ولی خودم فکر می کنم کلا یک عدد بحران هستم با دو دست و دو پا که راه می رود. حالا فکر می کنم در یک لندنِ شلوغ و بزرگ یعنی زنده می مانم یا با یکی از همین بحران ها کلا محو می شوم. مادرم می گوید همه چی درست می شود.
Posted on: Sat, 27 Jul 2013 11:47:13 +0000

Trending Topics



div>

Recently Viewed Topics




© 2015