ل ادواردز پل ادرواردز استرالیایی عمده فعالیت فلسفیاش را در ایالات متحده و به ویژه کلمبیا انجام داده و اگرچه او را بیشتر به عنوان ویراستار دانشنامه مک میلان میشناسند، آثار زیادی در حوزههای فلسفه دین، متافیزیک و اخلاق دارد. او در این مقاله دیدگاه دترمینیسم نرم یا سازگارگرایی را به چالش میکشد و معتقد است که این روایت از اراده آزاد بیشتر به پاک کردن صورت مسئله میماند و بنیانی جدی برای مسئولیت اخلاقی نمیسازد. ادواردز در انتها نتیجه میگیرد که روایت دترمینیسم سخت از جایگاه مناسبتری برای حل مسئله اراده آزاد و دترمینیسم برخوردار است. ویلیام جیمز در مقاله «معضل دترمینیسم» The Dilemma of Determinism تمایزی را مطرح میکند که نقطه عزیمتیست برای بیان خاص من از مسئله اراده آزاد. این اثر با برچسبهای دترمینیسم «سخت» و «نرم» روایتهای مربوط به مسئله را از هم تفکیک میکند. جیمز معتقد است دترمینیستهای سخت از واژگانی مثل سرنوشت، اسارت اراده، ضرورتمندی و موارد مشابه شانه خالی نکردهاند. او یکی از رباعیهای خیام را بازنماکننده این نوع دترمینیسم میداند : یزدان چو گِلِ وجود ما میآراست دانست زفعل ما چه بر خواهد خواست بی حکمش نیست هر گناهی که مراست پس سوختن قیامت از بحر چه راست؟ ( یا در رباعی دیگر: یارب توگِلم سرشتهای من چه کنم؟ این پشم وقصب تو سرشتهای من چه کنم؟ هر نیک و بدی که از من آید به وجود تو بر سر من نوشتهای من چه کنم؟) که البته من فکر میکنم این رباعی از خیام منظور دترمینیستهای سخت را بهتر میرساند : ما لعبتکانیم و فلک لعبتباز از روی حقیقتی نه از روی مجاز یک چند درین بساط بازی کردیم رفتیم به صندوق عدم یک یک باز جیمز به غیر از عمر خیام نام دیگری در مقالهاش نیاورده اما این امکان هست که گویی به شدت تحت تاثیر افرادی چون جاناتان ادواردز، آنتونی کولینز، هولباخ، پریستلی، رابرت اوون، شوپنهاور و فروید بوده است. او البته در این اثر هر دو نوع دترمینیسم سخت و نرم را رد میکند اما نگاه ویژهای به دترمینیسم سخت دارد و ظاهرا اعتباری برای این همآوردش راستینش قائل است. اما از دیگر سو نگاهی تحقیر آمیز به طرفداران دترمینیسم نرم داشته و این دیدگاه را با اصطلاح «باتلاق طفره» Quagmire of evasion معرفی میکند. او مینویسد :« امروزه با دیدگاهی دترمینیسم نرمی مواجهیم که هیچ برهان جدیای را بر نمیتابد و از آن بیم دارد و با انکار سرنوشتباوری، ضرورت و حتی تقدیر الهی نام «اختیارباور» را برگزیده است». نظریهای که جیمز آن را با برچسب دترمینیسم نرم معرفی میکند و به ویژه نسخه هیوم-میل آن در طول 25 سال گذشته طرفداران زیادی داشته و امروز کمتر کسی را میتوان پیدا کرد که برهان شایستهای را بر له دترمینیسم سخت ارائه کرده باشد. من بر خلاف این رویکرد متعارف قصد دارم نکاتی را در دفاع از دترمینیسم سخت ارائه کنم و معتقدم که ماهیت این جدال بیشتر به دلیل سو تفاهماتی است که نویسندگانی چون جیمز بانیاش بودهاند. برای شروع لازم است که دغدغه دترمینیسمهای نرم را مورد بازبینی قرار دهیم؛ از آنجایی که شکل فعلی این مکتب به نظریههای هیوم، میل و شلیک وابستهاند بحثمان را از آنها سر میگیریم. نرممشربان معتقدند که بین دترمینیسم و این گزاره که « انسانها عاملهای آزادند» هیچ تناقضی وجود ندارد. زمانی که ما عملی را آزاد مینامیم اصلا منظورمان این نیست که آن عمل علتی نداشته است؛ و این به ویژه برای اعمالی که برایشان حکم اخلاقی صادر میشود هم صادق است. ما با آزادانه خواندن یک عمل این ایده را القا میکنیم که فرد در انجام آن نه محدودیتی داشته و نه اضطراری را متحمل شده است. آشکارا در برخی موارد انسانها به گونهای غیر متعارف رفتارهایی از خود بروز میدهند؛ مثل زمانی که در معرض خطر قرار دارند، دارویی روانگردان مصرف کرده و یا در حین هیپنوتیزم پیشنهادی به آنها شده است. در این شرایط ما انسانها را عامل آزاد به شمار نمیآوریم. از سوی دیگر در رفتارهای متعارف امیال عقلانی، فقدان زور و فشار و گزینش عمل نقش دارند. مشخص است که در این شرایط هم ( مانند زمانی که آنها را عامل آزاد نمیدانستیم) علتی در کار بوده است. لذا در بیان تمایز بین افعال آزادانه و غیر آزادانه منظور آن نیست که از فقدان و یا وجود علت بحث کنیم و بلکه هدف اشاره به تفاوت علتهای موجود است. نکته دوم آنکه زمانی که حکم مسئولیت اخلاقی را برای فردی صادر میکنیم، فرضمان این است که او هنگام انجام فعل، عاملی آزاد بوده است. اما این آزادی فرض گرفته شده نوعی اختیار فراعلی آنگونه که ایندترمینیستها به آن میبالند، نیست. آزادی از این منظر توانایی انجام فعل بر اساس امیال و گزینشهای فرد است. از آنجایی که این رویکرد ( دترمینیسم نرم) با اراده آزاد سازگاری دارد، باید با مسئولیت اخلاقی هم سازگار باشد. به بیان دیگر ما در جهانی شگفت زندگی میکنیم: در عین اینکه میتوانیم پذیرای دترمینیسم باشیم، باید دشمنان و فرزندانمان را مجازات کنیم و خود را مقصر اعمالمان بدانیم. استوارت میل به عنوان اخلاقگراترین دترمینیسم نرم اثر گذاری بخشی از امیال بر رفتار انسان را تشخیص داد و معتقد بود که فی المثل نیت برای خرید یک اتوموبیل بر رفتار من تاثیر میگذارد. لذا با تلاش در تغییر امیال میتوانم نگرش و به تبع آن رفتارم را تغییر دهم. میل معتقد بود حداقل به دلیل آنکه ما تا حدی قادر به تغییر شخصیتهایمان هستیم دترمینیسم باید با اراده آزاد و همچنین مسئولیت اخلاقی سازگار باشد. ...آثار دترمینیستهای سخت همواره به گونهای نوشته شده که گویی اثربخشی علی امیال و تلاشها در این دیدگاه انکار میشود. هولباخ در جایی مینویسد :« ممکن است شما شهودا قائل به اراده آزاد باشید. این احساس توهمی بیش نیست و میتوان آن را با حس حشرهای مقایسه کرد که با دیدن نور چراغی به دنبال یافتن مسیری است. انسان علی رغم تصور اراده آزاد حشرهای است که گمان میکند قادر به تغییر کیهان است در حالی که بدون اینکه بداند، کیهان او را به حرکت وا میدارد.» شوپنهاور هم گفته مشابهی دارد :« هر انسان در هر موقعیت زمانی-مکانی با یک ضرورت یک دنده مواجه است و در آن لحظه خاص هیچگاه نمیتواند فعلی دگر داشته باشد. از اینرو، مسیر نهایی زندگی انسان با همه اتفاقات بزرگ و کوچکش، به شکلی ضروری و به مثابه تیکتاکهای ساعت متعین شده اند». اتهام باتلاق طفره جیمز حقیقتی نهفته دارد؛ مطالعه آثار دترمینیستهای سخت نشان میدهد که هیچیک از قائلان به این دیدگاه به واقع اثربخشی امیال، تلاشها و گزینشهای فرد را انکار نمیکنند. به باور من هر ادعایی غیر از این را باید نوعی سهواندیشی دانست. در اینجا اجازه دهید پاسخ یک دترمینیست سخت به نظریه هیوم-میل را با هم مرور کنیم :« ما میپذیریم برخی از اعمال ما ناشی از امیال و گزینشهای ما هستند اما شما قضیه را به همینجا ختم میکنید و خودسرانه در همین امیال متوقف میشوید. ما بر این باوریم که نباید کار در اینجا خاتمه بیابد و بلکه باید پرسید خود این امیال و گزینشها از کجا نشات گرفتهاند و اگر دترمینیسم صادق باشد ما به این معضل پاسخ دادهایم. بالاخره اعمال و شکلگیری شخصیت از ساز و برگ بیولوژیکی و تاثیرات محیطی نشات گرفتهاند و آشکار است که ما در تولید آنها هیچ نقشی نداشتهایم». هولباخ در کتاب Good Sense مینویسد : « اراده و امیال تحت کنترل ما نیستند و انسان خود را آزاد میداند زیرا عملی را که اراده کرده انجام میدهد. اما غافل است از اینکه تنها در اراده کردن یا اراده نکردن آزاد است؛ در میل داشتن و نداشتن». شوپنهاور همین اندیشه را در قطعه کوتاهی بیان میکند :« مسلم است که انسان آنچه اراده کرده را انجام میدهد، اما توان تعینبخشی به آنچه اراده میکند از او ساقط است». اجازه دهید بار دیگر به بحث دگرگونی شخصیتیمان برگردیم؛ فرض کنید که دو فرد «الف» و «ب» رواننژندهای بی اختیاری هستند که نورونهایشان بر رفتار آنها حکومت میکنند. اکنون تصور کنید که با اتخاذ روشی درمانی میتوانیم در دگرگونی شخصیتی ایشان موثر باشیم و انجام اینکار هم انرژی و یارایی زیادی میطلبد. فرد «الف» در میان ایندو از میزان لازم انرژی و یارایی برخوردار است در حالی که «ب» فاقد آن است. «الف» برنامه درمانی را شروع میکند و بر طبق میلی که دارد شخصیتش را تغییر میدهد در حالی که «ب» به مرور با رواننژندی و تیرهبختی بیشتری مواجه است. اکنون صحیح است بگوییم که «الف» از شخصیت ثانی خود یاری جسته و این انرژی و یارایی از پیش در سیستم او وجود داشته است. این انرژی و یارایی نتیجه مولفههایی بوده که خود فرد در شکلگیری آنها نقشی نداشته است. این واقعیت که شخصیت افراد در مجموع محصول مجموعه مولفههایی خارج از کنترل آنها است توسط دترمینیسمهای نرم انکار نمیشود اما اغلب این افراد به خصوص اخلاقگرایان افراطی آن دل خوشی از این واقعیت ندارند. از آنجایی که یک دترمینیست سخت هم تاثیرگذاری امیال و گزینشها را در مسیر زندگی میپذیرد، میتوان نتیجه گرفت که از منظر واقعیتهای تجربی عالم بین دو روایت سخت و نرم اختلافی وجود ندارد. اما با این همه قائلان به روایت سخت از این نتایج مبرهن میکنند که انسان را نباید برای انجام اعمالش مسئول دانست. همانطور که گفتیم نرممشربان چنین نتیجهای از واقعیتهای تجربی نمیگیرند. در ادامه اشاره خواهم کرد که چرا یک سختمشرب به این نتیجه رسیده و به چه علت استدلال وی موجهتر مینماید. به منظور رسیدن به این هدف لازم است که به تمایزی که سی.ا.کمپل در مقاله ارزشمند « آیا اراده آزاد یک شبه مسئله است؟» آورده اشاره کنیم. او در این اثر مابین دو مفهوم از مسئولیت اخلاقی تمایز میگذارد. کمپل میگوید برای افراد مختلف باید شرایط متفاوتی برآورده شود تا بتوان آنها را مسئول دانست. او دو گروه افراد را از هم جدا میکند؛ اولین گروه انسانهای هستند که با نظریههای علمی، فلسفی و دینی اصلا مواجه نشدهاند. اگر چنین فردی بداند که عامل خاطی بر اساس شرایط اضطرار و محدود کاری را انجام داده او را مسئول به شمار نمیآورد. از دیگر سو اگر انجام عمل را ناشی از میل و انگیزشهای عقلانی بداند، حکم به مسئول بودن فرد میکند و این واقعیت که انسانها کنترلی در شکلگیری شخصتشان ندارند به اندیشه او خطور نمیکند. کمپل در ادامه گروهی از انسانها را با سطحی از تابآوری بیشتر معرفی میکند. از منظر این گروه، قانون علی جهان در سطحی جهانشمول حکم میراند ( نگاه علمی)، یا کیهان بر اساس یک اصل متعالی کار میکند ( دیدگاهی فلسفی) و یا اینکه خدایی با علم و قدرت نامتناهیاش بر آنچه در جهان میگذرد تسلط دارد. این گروه برای مسئول دانستن دیگران شرایط بیشتری را طلب میکنند. آنها نه تنها فرض را بر عدم اضطرار و محدودیت میگذارد و بلکه شرطی اضافی را هم در نظر میگیرند :« در صورتی فرد مسئول اخلاقی به حساب میآید که میتوانسته عملی غیر از آنچه کرده انجام دهد». البته اگرچه من با این نتیجهگیری کمپل موافقم، بیان دیگری از این شرط را ترجیح میدهم. به باور من فردی که در گروه دوم قرار دارد نه تنها باید فرض را بر فقدان محدودیتهای خارج بگذارد و بلکه نیاز است تا شکلگیری شخصیت انسانها را به خود آنها نسبت دهد. کمپل در انتها نتیجه گرفته که دترمینیسم با احکام مربوط به مسئولیت اخلاقی از نگاه گروه اول سازگاری دارد اما یک دانشند علوم تجربی، فیلسوف یا یک فرد دینی نباید چنین سازگاریای را بپذیرد. اگرچه من در رد دترمینیسم از کمپل پیروی نمیکنم، با اصل تحلیل وی و با قیدهایی خاص موافقم. من فکر نمیکنم که مسئله اصلی به تقسیمبندی کمپل مربوط باشد. همه انسانها فارغ از میزان سوادی که دارند برداشتهای متفاوتی از مفهوم دترمینیسم در بسترهای مختلف دارند. همه انسانها عملا خواه به علم، فلسفه و دین پایبند باشند یا نه، معنای گروه اول کمپل را در بیشتر مواقع پذیرا هستند ( در مواقعی که توسط فردی مورد آزار قرار میگیرند یا حس خشم و عضب دارند). تا کنون دو مفهوم مسئولیت اخلاقی را از هم تمیز دادیم و اکنون میخواهیم گاهی فراتر نهاده و ادعا کنیم که تنها یکی از آنها تعبیر ساده «اخلاق» است. سخن گفتن در باب این موضوع کاریست دشوار با این حال در اینجا تنها اشارهای اجمالی به این مفهوم میکنم. ما به شکل متعارف هیچگونه حس مثبت و یا منفی را حسی اخلاقی نمیدانیم و به همین نسبت هم گزارههایی که در آنها در واژههای «نیک» یا «بد» استفاده شده را گزارههای اخلاقی به شمار نمیآوریم. یک حس درونی و یا حکم گزارهای پیش از آنکه اخلاقی به شمار رود باید «بینظر» ( ناشخصی) باشد. این بدان معنی است که احکام اخلاقی ما باید مستقل از عواطف تحریککننده باشند. بیان حکمی از سوی من تنها زمانی اخلاقی است که در یک حالت ژرفاندیشانه و عاری از خشم یا نفرت شکل گرفته باشد و یا حداقل با یک حالت ذهنی توام با اینها همراه باشد. اگر چنین امری را پذیرا شویم، آشکارا آنچه کمپل معنای ژرفانگر مسئولیت اخلاقی میخواند تنها مفهومی از اخلاق است که باید در نظر بگیریم... به تعبیر دیگر در هر گونه صدور حکم اخلاقی باید مفهوم ضرورت را به معنای ژرف آن در نظر داشته باشیم. برگرفته از کتاب Determinism and Free will, Sidney Hook ( 1961 )
Posted on: Sat, 10 Aug 2013 17:22:38 +0000
Trending Topics
Recently Viewed Topics
© 2015