میرسیم به داستان زندگی من که میدونم - TopicsExpress



          

میرسیم به داستان زندگی من که میدونم داستان خیلی از دخترهای دیگه هم هست، پسری که در ابتدای رابطه با قصد ازدواج جلو میاد، با قول و قرارهای خوب و شیرین و رفته رفته همه چیز فراموش میشه. رفته رفته حرفش این میشه که الان نمیتونم. الان آماده نیستم. الان موقعیتش رو ندارم و حتی حس میکنم الان بچه ام. و خب از من هم خیلی انتظارات داره. انتظار داره پا به پاش همه جا باشم. پای برنامه هاش باشم،به خاطر مسائل اون توی روی خانواده ام بایستم و پای آینده ش بمونم در حالی که خودش نمیخواد قدمی برام برداره. من با این آدم چی کار کنم؟ -مدت ها وقت گذاشتم و باهاش کامل صحبت کردم، جای هیچ شکی تو حرفهام نذاشتم.اونم نمیتونه منطق من رو رد کنه. -حاضر نیست بهم بزنه،تمام ِ تمام سعی ش رو میکنه که رابطه رو نگه داره. -فکر میکنم اینکه فرصت بدم و فرصت بدم و هی فرصت بدم فرق چندانی تو نتیجه ایجاد نمیکنه. برای من یه سوال واقعی اینجاست.که اون چرا جلو نمیاد؟ (آقایون محترم بهتر میتونن این سوال رو جواب بدن احتمالا) و من با این آدم چی کار کنم که بهترین جواب ممکن رو ازین رابطه بگیرم؟ چطوری میتونم وادارش کنم یا از این رابطه بیرون بیام؟ من دوست دارم هرچه زودتر راجع به این پسر جدی فکر کنم و تصمیم بگیرم، دوست ندارم 4 سال عمرم رو سرمایه کنم و در آخر هیچی به هیچی.
Posted on: Tue, 24 Sep 2013 17:53:01 +0000

Recently Viewed Topics




© 2015