ساعت یک و چهار دقیقه بامداد ... پشت - TopicsExpress



          

ساعت یک و چهار دقیقه بامداد ... پشت میزم ... رو به روی یک صفحه کلید سیاه نشسته ام ... چشم دوخته ام به یک عینک ... روی یک نمیکت ... لباس سیاه ... دستبند چرمیه س اون ؟ :))) نمی دونم چی شده ؟ کجا میریم ؟ :( خیلی دور شدم از خیلی ها که اصلا فکرشو نمیکردم بشه ازشون انقدر دور شد ... انقدر بشه باهاشون حرف نزد ... انقدر بشه باهاشون گرم نگرفت ... چی شده ؟ کجا داریم میریم ؟ :( حالم گرفته رفیق ... حالم خیلی درهم برهم شده ... دلم برات تنگ شده ... میفهمی ... ؟ انقدر که دلم نیومد این حرفامو پی ام کنم برات ... می خوام پابلیک بزارم ... همه ببینن ... ! بببینن که دلم برات یه ذره شده ... لعنت ... لعنت به این کنکور لعنتی ... لعنت ... :( ...
Posted on: Thu, 04 Jul 2013 20:41:59 +0000

Trending Topics



Recently Viewed Topics




© 2015