همه چيز از يه بطري بازي شروع شد! كمي بعد از نيمه شب! روي يك ميز شش نفره همه مست و خراب! بطري چرخيد ، چرخيد و چرخيد! همه چشمها به چرخشش بود! حركتش كم شد! كم تر و كم تر ! تا بالاخره ايستاد! سرش به طرف من بود به هر حال من بايد اطاعت مي كردم! با چشم مسير سر تا انتهاي بطري رو طي كردم! آخرش رسيد به اون! نگاهم كرد و خنديد! بلند بلند مي خنديد! دليل خنده هاش رو نمي فهميدم تا اينكه ساكت شد و خيره به من! به لباش چشم دوخته بودم منتظر اينكه بگه رو دستات راه برو يا صورتت رو با سس بشور! يا يه چيزي مثل همينا! كه يهو كوبيد روي ميز و ابرو هاشو تو هم كرد! گفت : حكم . . . . . . عاشقم شو . . . و من بايد عمل مي كردم اين قانون بازي بود
Posted on: Sun, 14 Jul 2013 19:19:05 +0000