من در آن کتاب "خراسان است اینجا" - TopicsExpress



          

من در آن کتاب "خراسان است اینجا" حکایت کردم یک واقعه را که خودم دیده بودم. سال ۱۹۳۹ در کشور شوروی سرشمار اهالی (جمعیت) برگزار شد. همان وقت من بچه بودم، در بخارا بودم. چون آنهایی که اهالي را رویخط می‌کردند، به خانه ما آمدند، من با عمه‌ام هر دو در یک حولی (منزل) بودیم، زندگی می‌کردیم، عمه‌ام پیرسال بود، لیکن سوادناک، از دنیا اندک خبردار. وقتی که سؤال کردند که "ملت شما چیست؟"، عمه‌ام گفت، که "فارس". بعد به او گفتند که “آ، شما فارس باشید، پس ایرانی هستید مگر؟ پس شیعه هستید مگر؟ آ، فارس، این ایرانی و شیعه است." بعد عمه‌ام گفت که "نی، نی خدا نگاه دارد، بچهِ ام، من ایرانی نی، من شیعه نی." "خیر، این طور که باشد، فارس نی- دیه. که شما، ملتتان چه؟" بعد گفتند که "خیر، بچهِ ام، تاجیک نویسید." بعد آنها گفتند: "اِیه! آ، شما فلغری و مسچاهی می؟ روید، نباشد مسچاه-به (به مسچاه)، چرا در این جاها گشتید؟؟؟" عمه ام گفتند: "ای نه، بچهِ ام، من کجا می‌رَم این پیری- به؟ من مسچایی نی." آنها گفتند: "خیر، نباشد تاجیک نی. آ، کی شما؟ من چه نویسم شما را؟" بعد عمه‌ام گفتند که "خیر، اکنون نویسید، هرچه که خواهید." بعد یکیش “شما ازبیچکا! (ازبک زَن، به زبان روسی) ” گفت و افزود که "فراموش نکنید! من شومایه "ازبیچکا" می‌نویسم.." همین طور، اول "فارس" گفت عمه‌ام خودش را، فارس قبول نشد که بعد "تاجیک" گفت. تاجیک هم قبول نشد که بعد "ازببک" نگفت و به وی گفتند که "شما ازبیک!" سرنوشت هزاران نفر دیگر هم همین طور رقم خورد. این یک تصادف نی، این گپهایی که عمه‌ام گفت، بسیار کسان به سرشان این روز آمده بود، به این گونه سؤالها جواب می‌گفتند. شادروان استاد محمدجان شكوري بخارايي
Posted on: Thu, 25 Jul 2013 15:30:30 +0000

Trending Topics



Recently Viewed Topics




© 2015