ساعت 21:40، وارد مطب دکتر میشوم در پاسداران. طبقه دوم است ته راهرو. وارد میشوم. در مطب دکتر باز است، یعنی هنوز نیامده. به سمت آقای منشی میروم. انگار که همین الان چماقی را که با آن بر سر معترضان میزده از دستش گرفتهاند و پشت میز نشاندهاندش. نزدیک میشوم و سلام میکنم. میگویم که ساعت 21:45 وقت داشتهام. میپرسد که پرونده داشتهام، که نداشتهام. کاغذی بر میدارد که روی سربرگش نوشتههایی دارد. میپرسد: اسمت؟ میگویم: مهیار خلیلی. جلوی نام مینویسد:"مهیا" . جلوی شهرت: خلیلی. میگویم: "مهیار". میگوید: چی؟ انگار که برخورده باشدش. تکرار میکنم: مهیار. "ر" اضافه میکند. میگوید: 30 هزار تومن لطف کنین، در ضمن، دکتر زنگ زدن که تازه از اتاق عمل اومدن بیرون، یه ساعت دیگه میرسن، مشکلی که نیس؟ میگویم که صبر میکنم و چک پول 50 هزار تومانی به دستش میدهم. میگوید: پول خورد ندارم، همش 50ایه، براتون میذارم، پول خورد که رسید، درستش میکنم. پول را در کشو میگذارد. میگویم: اگر لطف کنید، خودم پول را خورد میکنم و برایتان میآورم. طوری نگاهم میکند که انگار فحشش دادهام. پول را می"گیرم و متوجه میشوم که "پرونده" را هنوز کامل نکرده کنار گذاشته است تا پول را بیاورم. برمیگردم و مواجه میشوم با سالنی پر از بیمارانی که مشکل ستون فقرات دارند. سه برابر صندلیها، بیمار هست. پیرزنان و پیرمردانی که روی زمین نشستهاند و سر به زانو گذاشتهاند، از وقت خوابشان گذشته است. پول را خرد شده میآورم. پرونده را کامل میکند، پول را در کشو میاندازد و من بیرون مطب مینشینم به کتاب خواندن. قرار است وقتی نوبتم شد، زنگ بزند. ساعت 22:40 موبایلم زنگ میزند. میگوید: آقای خلیلی؟ از مطب دکتر زنگ میزنم، آقای دکتر زنگ زدن الان گفتن که مریضا رو کنسل کن. میگویم: پس من بیایم که ویزیت را پس بگیرم؟ میگوید: نه! براتون شنبه ساعت 22:00 وقت گذاشتم، ویزیتتون محفوظه. از پلهها پایین میآیم و به پیرهایی فکر میکنم که از وقت خوابشان گذشته بود.
Posted on: Wed, 26 Jun 2013 19:53:03 +0000
Trending Topics
Recently Viewed Topics
© 2015